سلام خوشحاليم از اين كه به وبلاگ ما آمديد اين وبلاگ به منظور باهم بودن درست گرديده است اميد است كه با گذشت زمان بتواند مورد تاييد شما عزيزان قرار گيرد
بخیر بین
با تشكر مديران وب

نظرات شما عزیزان:
من 
ساعت22:40---13 ارديبهشت 1391
این چرت و پرتا چیه گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟/.gif)
eiro! 
ساعت21:19---21 فروردين 1391
salam choni? bashi? slamati? daiko babet chonen? khoshket chona? brat chona? khalet chona? puret chona? kor khalet chona? kiche puret chona..................?jovan bo
khob hala chera baghiyasho naneveshti?
........... 
ساعت20:47---21 فروردين 1391
واقعا مدیر وبلاگ چی با خودش فک میکنه که این مطلبو پاک نمیکنه؟
ب 
ساعت4:25---19 فروردين 1391
بار دیگر افغانی حاکم شود
ایرانی را برده خود می کند
از نژاد برتر است افغان ما
ایرانی را می کند افغان ما
افتخار افغانی است 100 هزار
آنچه بینی یک بود از 100 هزار
۵۰ روز هنرنمایی افغان ها بر روی دختر ایرانی
در مدت 50 روز هر شب و هر ساعت او را به محضر یك روحانی یا طلبه افغانی تقدیم می کردیم تا متبرکش کنند نژادش مثل دختران خراسانی اصلاح شود. البته برای این تبرکی کردنمان پول هم می گرفتیم تا صرف امور طلاب و روحانیون افغانی کنیم.
اگر ایرانی های احمق نمی خواهند دست افغان ها را ببوسند بحث دیگری است ولی ما به عملیات اصلاح نژاد ایرانیان با قدرت و قوت ادامه خواهیم داد. ما طلاب و روحانیون افغانی به وظیفه و شرعی دینی خود مطابق با فتاوای مراجع معظم تقلید افغانیه ادامه خواهیم داد. ببینید ایرانیان نادان چطور اقدامات ما را زیر سؤال می برند:
آفتاب: يک دختر 17 ساله ايراني که 50 روز قبل توسط دو مرد افغاني در خيابان افسريه تهران ربوده شده بود (افغانی حق دارد حقوق خود را به زور هم که شده بگیرد. ایران جزء متصرفات اجدادمان اشرف افغان و محمود افغان است و باید دوباره به افغان ها برگردد) از سوی تعداد زیادی از کارگران افغانی (طلاب و روحانیون افغانی بودند که به وظیفه شرعی خودشان عمل کرده بودند) وحشیانه (اصلاً هم وحشیانه نبود. وقتی طرف، حرف حساب حالی اش نمی شود و در مقابل سلسله جلیله روحانیت افغانیه تمرد می کند باید چوب توی کونش کرد. چیز دیگر که جای خود دارد) مورد تجاوز (عنایت افغانیه برای اصلاح نژاد بوده است) قرار گرفت و سپس این دختر ستمدیده (اولاً که کنیز غنیمتی در جنگ بوده و ثانیاً مرتباً نوازش گردیده است) و بیپناه (در پناه روحانیون افغانی و زیر پتوی آنها بوده است) را در مدت 50 روز به دیگر مردان افغانی اجاره میدادند (روش شناخته شده روحانیون افغانی برای کسب درآمد حلال از طریق کنیزهاست که مطابق با فتواهای مراجع تقلید افغانی بوده است).
مادر این دختر که دیروز در شعبه چهارم دادیاری دادسرای جنایی تهران حاضر شده بود، گفت: «چند روز قبل از این حادثه برادرم در شهرستان فوت کرد و من مجبور شدم به شهرستان بروم، به همین خاطر دخترم زهرا را که کمی عقبافتادگی ذهنی دارد، به یکی از اقوام نزدیک سپردم ولی روز دهم تیرماه حدود ساعت سه بعدازظهر زهرا برای خرید پفک از خانه خارج شد و دیگر برنگشت (ما هم پفک تبرکی دادیم که با فوت مراجع تقلید افغانیه متبرک شده بود). وقتی به من خبر دادند بلافاصله به تهران برگشتم و از پلیس درخواست کمک کردم».
زهرا که بسختی میتوانست صحبت کند، به دادیار سبحانیفر گفت: «ساعت سه بعدازظهر رفتم بیرون، یک پیکان سفید که دو تا آدم توش بود، بهزور سوارم کردند (ما خواهش کردیم که محفل طلاب و روحانیون افغانی را منور کند به حضورش) و درها را بستند هر چی مشت زدم به شیشه در باز نشد. بعد چاقو (افغانی جماعت اصلاً نمی داند خشونت چی هست) را گذاشتند زیر گلویم، مرا بردند به یک خانه. یک زن پیر آنجا بود، مریض بود (داروی افغان ها فقط دختران و زنان جوان را شفا می دهد و لاغیر). شب به من قرص دادند، خوابیدم بعد صبح که بیدار شدم پاهام درد میکرد».
زهرا که با یادآوری خاطرات گذشته دچار هیجان شدیدی شده بود و لکنت او هر لحظه بیشتر میشد، از ناراحتی به گریه افتاد.
مادرش (او را هم متبرک خواهیم کرد) گفت: «بچهام را نابود کردهاند. در مدت 50 روز هر شب و هر ساعت او را به یک نفر میدادند و پول میگرفتند، همه آنها افغانی بودند (افغانی هستیم و ما گاینده ایم ـــ ایرانی را دسته جمعی کرده ایم).
زهرا که عصبانی شده بود، گفت: «20 نفر بودند. نه، بیشتر بودند یکی میآمد میرفت، دوستش میآمد، یکی همه پولها را میگرفت! » (احمق بی شعور اینهمه زن و دختر خراسانی و یزدی و مازندرانی و بلوچستانی را در خانه هایشان دسته جمعی گاییده ایم آخ هم نگفته اند و تازه شوهرهایشان هم تشکر کرده اند و برایمان میلیون میلیون افغانی زاییده اند و حالا شما عرعر می کنید).
دادیار سبحانیفر گفت: «اگر آنها را ببینی میشناسی؟»
زهرا گفت: «بله، بله».
بعد به دستور سبحانیفر شش متهم افغانی را به اتاق آوردند. زهرا با دیدن آنها صورتش را در هم کشید و رویش را از آنها برگرداند و گفت:«همه اینها بودند، کار بد کردند مرا بردند زیر میز، پاهایم درد میگرفت».
پدر زهرا گفت: «روزی که زهرا را بردند، ما همه جا را دنبالش گشتیم بعد به پلیس خبر دادیم. مدتی بعد زهرا به خانه تلفن کرد و گفت که او را دزدیدهاند. ما هم از روی شماره تلفنی که به خانه زنگ زده بود، با کمک پلیس به جستوجو پرداختیم و ماموران پس از چند روز متوجه شدند که آنجا یک ساختمان نیمهکاره است».
پدر زهرا گفت: «پلیس یک مرد افغانی را در این ساختمان دستگیر کرد، اما او از وجود دختر ربوده شده اظهار بیاطلاعی کرد و در تمام مدت بازداشتش هیچ حرفی نزد، تا اینکه چند روز بعد دوباره زهرا تلفن کرد ولی اینبار هیچ شماره تلفنی روی صفحه تلفن ما نیفتاد. زهرا به ما گفت که یکجای دور است».
مادر زهرا هم گفت: «یک بار یک افغانیگوشی را از دست زهرا گرفت و به من گفت که "دخترت را دزدیدیم باید پول بدهید تا او را آزاد کنیم". من گفتم هر چقدر پول بخواهید میدهم، فقط دخترم را به من برگردانید او مریض است. ولی دیگر خبری از آنها نشد».
بازجویی از همان مرد افغانی که دستگیر شده بود ادامه یافت و بالاخره اعتراف کرد و گفت: «زهرا را مردی به نام عزیز تاجیک معروف به عزیز افغانی به من داده بود. من هم بعد از یک شب زهرا را به افغانی دیگری به نام یونس دادم و او را به ویلای یک دکتر در دربندسر بردند».
بعد از شناسایی ویلا در منطقه دربندسر فشم ماموران به آنجا رفتند، اما یکی از افغانیها با دیدن ماموران، زهرا را به اتاقی زیر شیروانی برد و چاقویی را زیر گلویش گذاشت و دهانش را بست و تهدیدش کرد: «اگر صدایت دربیاید و ماموران پیدایمان کنند تو را میکشم».
بدین ترتیب مأموران پس از بازرسی ویلا موفق به پیدا کردن زهرا نشدند و برگشتند، اما چند روز
|